هوشنگ ابتهاج از وضعیت این روز های خود می گوید
هوشنگ ابتهاج ( ه . ا . سایه ) که مدتهاست در آلمان به سر میبرد , در نشستی مجازی که توسط منزل ایران ( مونیخ ) برگزار شده بود , با مخاطبانش گفت و گو کرد .
وی در اولِ گفتوگویش اعلام کرد : «من همیشه دلم می خواهد هر از گاهی با جمعیت کمتری معمولا جمع شویم و دایرهوار بنشینیم و همگی با هم حرف بزنیم . شعرخوانی در حالتیکه به صورت درددل نباشد یا این که مبادله فکر و عقاید نباشد , عمل بیحاصلی است . ولی مثل اینکه در روزگار ما هنوز رسم نیست , نیز شاعر هنوز به این کار عادت نکرده و نیز هنوز شنونده عادت نکرده است .
یک گونه های بزرگتر این است که ما به وسیلهی زبان با هم ارتباط برقرار می کنیم که به نظر میرسد , ارتباط چندان کاملی نیست . من در حدود ۸۰ سال است که با زبانِ شعر شناخت دارم و خیال میکنم قسمت زیادی از آنچه را می خواهم بگویم بلدم بیانکنم , یعنی راهحلی برای گفتن آن پیدا کردهام . البته رساترین شعری که تا امروز داشتهام و خیال می کنم که از آن راضی هستم نزدیک به ۲۰درصد از آن چیزی است که در درون من است . این به نظرم حداقل است . برای باطن آدمیزاد هنوز این وسیله را پیدا نکردهایم . »
این شاعرِ بزرگ در ادامهی بحثِ خود گفت
: «در سالهای اخیر فکر میکنم روابط نزدیکتری در بین گوینده و شنونده شکل گرفته است . ای کاش می شد ما مقداری چم و خم فعالیت را با هم مبادله میکردیم . اغلب هنرهای کشور ایران , یک هنر فقط نیست ; بلکه ترکیبی از هنرهای دیگر است درحالتی که بتوانیم راهی پیداکنیم که گوینده و مستمع رازهای بیان را با هم شریک شوند , رخداد بهتری رخ می دهد . »
شعر سرا ارغوان در بخشِ دیگری از صحبتهایش به این موضوع اشاره نمود که : «این روزها بیشتر فکرم را دوستانی به خود اختصاص دادهاند که دیگر نیستند . دوران بسیار سختی را میگذرانم ; زیرا خیلیهایشان رفتهاند . »
وی اما شعرِ «امروز نه آغاز و نه پایان عالم است» را خواند .
«سایه» همچنین دربارهی درختِ ارغوان گفت : «سال قبل یلدا برایم از درخت ارغوان عکسی فرستاد که نشان میداد تنها بخشی از آن درخت باقیمانده است . »
وی آن گاه دربارهی سرودنِ این شعر ذکر کرد :
«درخت ارغوانی در خانهای که سالها پیش در تهران در آن زندگی میکرده داشته است و وقتی دیگر در آن خانه نبوده این شعر را به یاد آن خانه و درخت گفته است . :
به دنبال نظر هوشنگ ابتهاج درباره قطعه «ارغوان» که بوسیله علیرضا قربانی خوانده شدهاست پرسیده شد و وی گفت : «آن دیگر تقصیر من نیست ; خدا می بایست راضی باشد . بله , ظاهرا شنوندهها نیز از این راضی میباشند , من شنیدهام که تا مقدمه شروع میشود مردم شروع به دست زدن می نمایند یعنی دیگر آن را می شناسند .
اما عیبش این است ( که اما حق هم دارند ) این شعر برای آواز و تصنیف طولانی است , مقدار زیادی از آن زده شده و یک خرده شعر شَل و کور شده , اما در مجموع حالتی کهاین شعر به وجود آورده تا حدی در خود شعر جا پایش معلوم است . راستش را به شما بیانکنم , تلاوت این شعر برای من دشوار است , معمولا هم سعی می کنم از اول شعر را با لحن دیگری که لحن خودم نیست بخوانم تا به جاهایی که می رسد بتوانم به راحتی از آن بگذرم , گهگاه نیز یادم می رود این کار را بکنم و دستهگل به آب میدهم و خواندن جدا میشود . »